كاش یك زن نبودم (قسمت دھم(
تمام بدنم یخ كرده بود و احساس سرماي شدیدي میكردم.
چند تا خانم كھ از كنار من عبور میكردن متوجھ حال نذارم شدن و كمكم
كردن تا روي یك نیمكت توي پار ك نشستم.
یكي از اون خانمھا با مھربوني دستشو گذاشت روي پیشونیم و گفت :
طفلكم ، تو كھ تب داري حالت اصلا خوب نیست ، دھنتو باز كن ببینم
گلوتم چرك كرده یا نھ ؟
دیگري گفت : سوري جون اینجا كھ مطبت نیست دست بردار
خانم دكتر چشم غره اي بھ اون خانم كرد و گفت : عاطفھ ، انسانیت
حكم میكنھ كھ این بنده خدارو با این حال نذارش تنھا بذاریم؟ در حالیكھ
میتونیم كمكش كنیم
بعد رو بھ من كرد و گفت : خوشگلم ، گلوت عفونت كرده لباساتم كھ
خیسھ ، كجا میرفتي ؟ بیا من ماشین دارم میرسونمت خونتون.
كمي من من كردم و گفت : شما لطف دارید ولي داشتم میرفتم دانشگاه
ھمراه خانم دكتر كھ خانم میانسال و با كلاسي میبرد گفت : واي
......قربونت برم مگھ دانشگاه حلوا خیر میكنن كھ با این تبت مي
خواي بري دانشگاه؟ اینا .. آخرش میشي یكي مثل این خانم دكتر ما
عوض اینكھ الان دور ورش كلي شلوغ باشھ و ھر روز با نوه و
نتیجش بره پارك ، چسبید بھ درس خوندنو شوھر نكرد .... حالا صبح
بھ صبح مجبوره عوضھ اینكھ با شوھر جونش بیاد پارك با من بیاد
...... دختر بجاي درس خوندن برو سر زندگیت
خانم دكتر با لبخند گفت : عاطفھ بس میكني یا نھ .... تو ھم كھ بھ
ھركسي میرسي مي خواي یا شوھرش بدي یا مي خواي پسرارو زن
بدي....
بعد رو بھ من كرد و گفت : پشو پشو خوشگلم میرسونمت خونھ ، سر
راه ھم از داروخانھ دواھاتو میگیریم
گفتم : نھ باور كنین حالم خوبھ ، خودم میرم خونھ
گفت : چقدر تعارف میكني دختر . براي ما ھیچ زحمتي نیست باور كن
.
بھ اتفاق سوار ماشین خانم دكتر شدیم و بھ راه افتادیم
از توي آینھ بھ من نگاه كرد و گفت : گفتي خونتون كجاست ؟
یك مكث طولاني كردم و ناخودآگاه آدرس خونھ سیامك و دادم
عاطفھ خانم گفت : ا ... چھ جالب خونھ سوري ھم چند كوچھ بالاتره .
.... كوچھ ایمان پلاك ٢٠ بلدي؟
گفتم : نھ ....آخھ میدونید ما تازه اومدیم این محلھ
خانم دكتر دم یك داروخانھ ترمز كرد و رفت چند دارو گرفت .. وقتي
برگشت داروھارو بھ سمتم دراز كرد و گفت : بیا عزیزم ، این
كپسولھارو ھر ٨ ساعت بخور استامینوفن ھم ھمینطور
گفتم : واي ......... خانم دكتر واقعا شما امروز بھ من خیلي لطف
كردید . كاش ھمھ مثل شما بودن
از گفتن این حرفم پشیمون شدم ولي حرفي بود كھ دیگھ زده بودم
خانم دكتر و عاطفھ خانم نگاھي بھ ھم كردن
عاطفھ خانم گفت : اسمت چیھ عزیزم:
گفتم : شھره
اسمم و تكرار كرد و گفت : ھم اسم دختر من ھستي الان ١٥ سالھ
ندیدمش .. كانادا زندگي میكنھ
شھره جون منظورت از اون حرفت چي بود؟ ما میتونیم بھت كمك كنیم؟
از تھ دلم آھي كشیدم و گفتم : شاید یھ زماني كسي میتونست بھم كمك
كنھ.... اما اما ... حالا دیگھ ھیچكس نمیتونھ بھ من كمك كنھ
دیگھ بھ خونھ سیامك رسیده بودیم گفتم : من محبتتونو ھیچوقت
فراموش نمیكنم.
چند تا خونھ بالتر از خونھ سیامك پیاده شدم و با خانم دكتر و عاطفھ
خانم خداحافظي كردم.
این خونھ براي من پر از خاطرات شیرین بود سیامك با تمام
مھربونیھاش و با تمام مردانگي كھ در حق من كرده بود ھیچوقت
نمیتونستم فراموشش كنم
اگر سیامك دركنارم بود و بخاطر اون سوء تفاھم منمو اونطوري رھا
نمیكرد ھیچوقت الان حال و روزم این نبود ولي اینو خوب میدونستم كھ
من لیاقت سیامك و عشق پاكشو نداشتم.
در این افكار غرق بودم كھ در آپارتمان سیامك باز شد و خانمي زیبا از
خونھ بیرون اومد در حالیكھ داشت توي كیفشو میگشت ، انگار چیزي
گم كرده بود.
زنگ آیفونو زد و گفت : سیامك جان من موبایلمو بالا جا گذاشتم لطف
كن برام بیارش عزیزم.
قلبم فرو ریخت ، یعني سیامك ازدواج كرده بود ؟ خیلي كنجكاو شدم و
دوست داشتم بدونم واقعا این خانم كیھ كھ اینقدر صمیمانھ با سیامك
صحبت میكنھ ؟
رفتم بھ طرف اون خانم و گفتم : سلام خانم شما مال این ساختمونید/
گفت : بلھ فرمایشي داشتید /؟
كمي من من كردم وگفتم : راستش بھ من گفتن طبقھ دوم این
ساخنتمونو براي اجاره گذاشتن............
تعجب كرد و گفت : نھ ، طبقھ دوم كھ من و ھمسرم زندگي میكنیم ،
قصد اجاره ھم نداریم ، مطمینید آدرسو درست اومدید ؟
با عجلھ نگاھي بھ پلاك كردم و گفتم : اااا...... اینجا پلاك ٩٣ ھست ؟
شرمنده خانم مزاحمتون شدم انگار آدرسو اشتباه اومدم.
در حالیكھ ھنوز بھت زده بھ من خیره شده بود بھ سرعت از كنارش
دور شدم.
بغضي در گلوم سنگیني میكرد بھ اون دختر حسادت میكردم و آرزوم در
اون لحظھ این بود كھ بجاي اون دختر من ھمسر سیامك بودم ولي این
حقیقتو باید قبول میكردم كھ من نمیتونستم خوشبختش كنم
خواستم از دور بیاستم و سیامك و ببینم ولي حتي جرات اینو نداشتم كھ
بخوام از دور ببینمش.
بھ یك فروشگاه رفتم وآب معدني خریدم و قرصھایي كھ خانم دكتر برام
تجویز كرده بودنو خوردم.
توي این فكر بودم كھ كجا میتونم چند ساعت راحت بخوابم تا حالم كي
بھتر بشھ كھ بھ فكر آرایشگاه شقایق افتادم چون كلید آرایشگاه را
داشتم.
سوار تاكسي شدم و خودمو بھ آرایشگاه رسوندم و با عجلھ پلھ ھارو
یكي بعد از دیگري طي كردم ھمین كھ خواستم كلید بندازم و در و باز
كنم تازه متوجھ شدم كھ در آرایشگاه پلمپ شده و یك كاغذ زده بودن
كھ (این مكان بھ علت تخلف تا اطلاع ثانوي تعطیل میباشد(
مستاصل و درمانده شده بودم نمیدونستم باید كجا برم روي زمین پشت
در آرایشگاه نشستم چندتا روزنامھ انداختم و دراز كشیدم و بھ خواب
رفتم.
وقتي از خواب بیدار شدم ساعت ٢ بعد از ظھر بود و بھ شدت احساس
گرسنگي میكردم.
از سر جام بلند شدم كمي خودمو مرتب كردم و آینھ رو از توي كیفم در
آوردم و كمي آرایش كردم و از پلھ ھا پایین رفتم تا بھ یك رستوران برم
و ناھار بخورم.
توي افكار خودم غرق بودم و مي خواستم از یك سمت خیابون بھ سمت
دیگھ برم كھ متوجھ شدم چند ماشین ائل از كنارم با ملایمت رد میشن
بعد پاشونو میزارن روي ترمز و براي من مي ایستن.
تصمیم گرفتم اتو زدن رو ھم تجربھ كنم.
و آرام و با تمانینھ از كنار ماشینھایي كھ برام ایستاده بودن عبور كردم
و سوار شیكترین ماشیني شدم كھ برام ایستاده بود.
كمي احساس ترس میكردم و تا سوار شدم بدون اینكھ بھ راننده نگاه
كنم گفتم : زودتر از اینجا برو
و راننده ھم پاشو گذاشت روي گاز و بدون معطلي رفت.
كمي كھ دور شدیم نگاھي بھ راننده انداختم.
بدون اغراق اندازه پدر من سنش بود چاق بود و كمي ھم جلوي
موھاش كم پشت بود ولي كت شلوار كتان شیكي پوشیده بود و كراوت
زده بود.و بوي ادكلنش تمام فضاي ماشینو پر كرده بود.
نیم نگاھي بھ من انداخت ولي عمیق و موشكافانھ لبخنده مسخره اي زد
و گفت : شما واقعا بھ من افتخار دادید كھ از بین اونھمھ طرفدارتون كھ
براتون ایستاده بودن من حقیرو انتخاب كردید ، از آشنایتون خوشوقتم
، من كوروش ھستم
و دستشو بھ طرف من دراز كرد و دستاي منو بھ گرمي و محكم فشرد.
و ادامھ داد: اسم شما چیھ ؟ بانوي جذاب و زیبا
از طرز كلامش خندم گرفتھ بود و توي دلم میگفتم ( اي مارال بیچاره
ھمھ رو برق میگیره منو چراغ نفتي .. نیگا چھ عتیقھ اي بھ تورم
خورده(
لبخندي زدم و گفتم : افسون ، من اسمم افسون ھست
گفت : واقعا ھم اسم برازنده اي دارید چون آدمو واقعا افسون میكنید.
كجا تشریف میبردید افسون خانم آیا مقصد مشخصي داشتید؟
گفتم : نھ ، داشتم قدم میزدم
گفت : عالیھ ، پس من میتونم نھار در خدمتتتون باشم ؟
من كھ از بي حالي و ضعف دیگھ داشتم پس مي افتادم گفتم : باشھ ،
مشكلي نیست ، ولي من مي خواستم برم بعد از قدم زدن خرید
گفت : مسالھ اي نیست . بازھم در خدمتتون ھستم . ولي بھتره اول
بریم بھ یك رستوران و نھار بخوریم
و بعد شروع كرد از خودش تعریف كردن و تمام طول راه حرف زد و
جوك گفت.
با خودم میگفتم : سر پیري چھ روحیھ اي داره
دستان منو توي دستاش گرفتھ بود و گاھي كھ دیگھ از حد میگذروند
دستش و روي پاھام میذاشت
احساس چندش آوري داشتم و دوست داشتم یك تو د ھني محكم بھش
بزنم و پیاده بشم ولي تمام طول راه بھ این فكر میكردم كھ چطور
میتونم حال این پیر پاتال ھوس رانو بگیرم كھ دیگھ از این غلطا نكنھ ؟
پاكت سیگاري روي داشبرد بود سیگاري از پاكت برداشتم و با ولع
شروع كردم بھ كشیدن.
كوروش زیر چشمي نگاھي بھ من كرد و گفت : شما ھم خیلي شیطونید
ھم خیلي جذاب .و... من عاشق خانمھاي شیطونم . افسون خانم
جسارت نباشھ شما چند سالتونھ؟
با گستاخي گفتم : فكر میكنم ھم سن و سال دختر شما باید باشم . شاید
ھم چند سال كوچیكتر
كوروش از این حرف من كمي جا خورد ولي بھ روي خودش نیورد و
بلند بلند شروع كرد بھ خندیدن.
حین خنده گفت : نھ ، من راجع بھ شما اشتباه نكردم خیلي شیطونید و
حاضر جواب .. ببخشید سوالم احمقانھ بود چون خانمھا ھیچوقت
دوست ندارن سنشونو بگن ولي عزیزم . اون چیزي كھ براي یك مرد
مھمھ و ھر زني رو میتونھ جذب خودش كنھ سن و سال و قیافش
نیست پولشھ عزیزم .. پولش
ھمونطور كھ شما اول جذب زیبایي و قیمت ماشین من شدید و بعد تازه
متوجھ سن وسال من
تازه ھر چي سن مرد بالاتر بره پختھ تر و با تجربھ تر میشھ و چي
بھتر از این براي شما خانمھا..؟
یك ھیچ بھ نفع من افسون خانم
سعي كردم اھانتشو بھ روي خودم نیوردم سكوت سنگیني بین ما
حكمفرما شد و من از عصبانیت پشت ھم سیگار میكشیدم و توي دلم
مي گفتم : بخند خیكي .... شب دراز ھست و قلندر بیدار
بعد از چند دقیقھ كوروش نگاھي بھ من كرد و گفت : دلخور شدي ؟
ببخشید من یھ ذره ركم دیگھ ... حالا بھ رستوران كھ رسیدیم حسابي از
دلت درمیارم
لبخندي زدمو گفتم : نھ عزیزم اصلا ، من عادت ندارم از حرفاي
دیگران ناراحت بشم شما اینقدر منطقي صحبت میكنید كھ آدم چاره اي
جز سكوت در برابر حرفاتون نداره ... من از رك بودن شما خیلي
خوشم اومد.
لبخندي زد و دستھاي منو بوسید و چشمكي بھ من زد.
در حالیكھ كھ من دوست داشتم دو دستي خفھ اش كنم.
بھ رستوران كھ رسیدیم دستھاي كوروش و محكم گرفتم و پیاده شدیم و
بھ اتفاق بھ یك رستوان بسیار شیك رفتیم.
چندین مدل غذا و دسر سفلرش داد و میز مفصلي برامون چیدن.
با لبخند گفتم :كوروش جان ، اینھمھ غذا براي ٢ نفر خیلي زیاده.
گفت : نھ عزیزم . دوست دارم امروزو جشن بگیرم كھ با ھمچین
فرشتھ اي آشنا شدم..
لبخندي زدم و شروع كردیم بھ غذا خوردن.
چند دقیقھ بعد موبایل كوروش زنگ زد.
---الو سلا م عزیزم . حالت چطوره ؟ كجایي ؟ واي ببخش عزیزم ...
الان یك جلسھ مھم توي شركت ھستم حتي نرسیدم نھار بخورم ... شب
حتما بھت سر میزنم.
نھ نھ دلخور نشو باشھ . باي
از طرز صحبت كوروش فھیدم آن طرف خط یك زن بود.
ولي كوروش خیلي خونسردانھ گفت : بچھ خواھرم بود . خیلي دوست
داشتنیھ.
لبخندي زدم و غذا خوردنمو ادامھ دادم.
وقتي غذام تموم شد گفتم : كوروش جان از غذا مممنونم.
گل از گلش شكفت و گفت : عزیزم خوشحالم كھ از غذا خوشت اومد.
با لحن جدي گفتم : من گفتم خوشم اومد ؟ فقط ادب حكم میكرد كھ ازت
تشكر كنم ھمین ، مگرنھ من نھ باقالي پلو دوست دارم و نھ چلو كباب
برگ .... فقط چون دیدم ممكنھ بھت بر بخوره و اگر نخورم ناراحت
بشي ، غذاھارو خوردم.
انگار آب یخ روش ریختھ باشن لبخند بھ روي لباش خشك شد.
صورت حسابو حساب كرد و باھم سوار ماشین شدیم در حالیكھ معلوم
بود اونم توي ذھنش داره نقشھ میكشھ.
گفتم : كوروش جان انگار ناراحت شدي !!!!!!!! ببخش من یھ ذره ركم
دیگھ.
گفت : نھ عزیزم ، چیزي كھ عوض داره گلھ نداره.
نوار تكنوي بلندي گذاشت و با موسیقي شروع بھ خوندن كرد و یك تیك
آف آنچناني زد و بھ راه افتادیم.
گفت : حالا كھ از این غذا خوشت نیومد من حتما باید از خجالتت در
بیام . تو تاحالا دست پخت منو نخوردي . زبون با سس قارچ عالي
درست میكنم ... مطمینم كھ از این یكي خوشت میاد.
گفتم : ا ... چھ جالب .. مگھ شما آشپزي ھم بلدین؟
گفت : آره ، بخاطر اینكھ سالھا خارج تنھا زندگي میكردم.
لبخندي زد و دوباره گرماي چندش آور دستاشو احساس كردم.
میدونستم كھ حرفاش دروغھ و طرز نگاھش و حركاتش میفھمیدم كھ
چي توي فكرشھ.
توي ذھنم دنبال یك راه فرار میگشتم و در عین حال دوست نداشتم
ھمچین شكاري رو راحت رھا كنم دیگھ مثل چند سال پیش كھ تازه بھ
تھران اومده بودم اینقدر ضعیف نبودم كھ بزنم زیر گریھ و التماسش
كنم كھ نقشھ شومشو اجرا نكنھ . تنھا زندگي كردن ھیچ مزیتي كھ برام
نداشت لااقل این مزیتو داشت كھ بھ من دل و جرات داده بود.
از كوچھ پس كوچھ ھا بھ سرعت مي گذشت شور و شوق غیر قابل
وصفي داشت.
تا اینكھ بالاخره بھ یك خانھ ویلایي رسیدیم و تر مز كرد.
گفت: خوب اینجا ھم كلبھ حقیر منھ . مقدم شما گلباران افسون خانم
ببخشید نمیدونستم مگرنھ گاوي ..گوسفندي جلوي پاتون میكشتم.....
فقط چند لحظھ شما تو ماشین باشید من ببینم ھم وسایل براي حاضر
كردن غذا رو دارم یا نھ .. اگر نداشتم اول بریم بخریم بعد بیایم خونھ.
لبخندي زدم و گفتم : برو عزیزم منتظرتم.
دستمو بوسید و گفت : ببخشید ا تنھات میذارم.
حسابي دست و پاشو گم كرده بود مثل ماھیگیري بود كھ مروارید صید
كرده
توي دلم گفتم : نگاه كن خرس گنده خجالتم نمیكشھ.
چند دقیقھ از رفتنش نگذشتھ بود كھ گفتم مارال بجنب مگرنھ فاتحھ ات
خوندست.
وقتي داشتیم میرفتیم رستوران كوروش یك دستھ اسكناس از داشبرد
برداشتھ بود و گذاشتھ بود توي جیبش و من متوجھ شده بودم چند
دستھ اسكناس دیگھ ھم در داشبرد ھست.
در داشبردو باز كردم ٢ دستھ اسكناس ٢٠٠٠ توماني ھمراه یك تراول
٥٠٠٠٠ توماني بود با عجلھ پولھارو برد اشتم و گذاشتم توي كیفم.
خواستم پیاده بشم كھ چشمم بھ گوشي موبایلش افتاد.
یك پوزخندي زدم و گفتم : خیكي ، زیادي با موبایلت پوز میدادي ، دلم
نمیاد ازت یھ یادگاري نداشتھ باشم.
موبایل ھم برداشتم و گذاشتم توي كیفم و از ماشین پیاده شدم و آرام در
را بستم.
و بعد كیفمو زدم زیر بغلم و شروع كردم بھ دویدن ٢ تا كوچھ دویدم كھ
بھ یك خیابان اصلي رسیدم.
جلوي یك تاكسي رو گرفتم و سوار تاكسي شدم.
تصور قیافھ كوروش خیلي برام خنده دار بود.
بیچاره چھ صابوني بھ دلش زده بود.
بي اختیار لبخند زدم و احساس پیروزي كردم و گفتم : تا اون باشھ كھ
حال منو نخواد بگیره
قسمت یازدھم
ھنوز ده دقیقھ از اون ماجرا نگذشتھ بود كھ موبایل كوروش زنگ زد.
از راننده تاكسي خواستم كھ نگھ داره تا پیاده بشم ، كرایھ رو حساب
كردم و پیاده شدم.
گوشي مرتب زنگ مي خورد نمیدونستم باید جواب بدم یا نھ؟ تصمیم و
گرفتم دكمھ پاسخگویي رو زدم ولي حرفي نزدم ، از اونطرف خط
صداي زن جواني میامد.
_الو چرا جواب نمیدي.؟ قربونت بشم من الھي ، لابد تا حالا بخاطر
من نھار نخوردي . ببخشید ظھر باھات تند حرف زدم . كپل خودمي
........ با من قھري ؟ چرا حرف نمیزني؟ آشتي دیگھ .. خوب؟
خیلي جدي گفتم : من كپلت نیستم ...شما/؟
كمي جا خورد و گفت : تو كي ھستي؟ سینا كجاست ؟گوشیش دست تو
چیكار میكنھ؟
گفتم : من كھ معلوم ھست كیم ولي تو كي ھستي؟
بھ تو چھ ربطي داره ایكبیري كھ .من كیم . معلومھ دیگھ من »: گفت
زنشم.
گفتم : ااااااا.......اگھ زنشي كپلت الان پیش من چیكار میكرد ؟ تو چھ
زني ھستي كھ نمیدوني شوھرت كجاست ؟ منم زنشم
گفت : میام چشاتو از كاسھ در میارما سینا كجاست ؟ تو نمیتوني زنش
باشي چون زنش چند روز پیش رفتھ سفر خودم راھیش كردم آمریكا
.... نكنھ!!!!!!!!!!!!
گفتم : حرص نخور عزیزم .... پس بیشتر بسوز چون آقاتون الان
نھارشو خورده و مثل یك خرس خوابیده . باھم نھار خوردیم موبایلشم
داده بھ من ھر وقت كاري داشتم بھش زنگ بزنم یا اینكھ اون بھم زنگ
بزنھ ....آخھ میدوني دلش مثل یھ گنجیشك كوچیكھ زود زود دلش برام
تنگ میشھ .... دیگھ ھم مزاحمم نشو شاید پشت خط باشھ نمي خوام
معطل بشھ..
مي خواست چیزي بگھ كھ گوشي رو قطع كردم.
و بلند بلند شروع كردم بھ خندیدن.
حقت بود خرس چاق ، حالا برو این خانمو قانع كن.
گوشي موبایل مرتب زنگ مي خورد . این كار برام ھیجان داشت . توي
یھ پارك نشستھ بودم و تماسھارو جواب میدادم.
اینبار كوروش بود
-الو ، واسھ چي اون گوشي و برداشتي ، من بیشتر از جونم اون
گوشي و دوست دارم كلي مي ارزه . پولامو نمي خوام ولي اون گوشیو
بر گردون.
گفتم : خوراك زبون با سس قارچ چطور بود ؟ بازم ھوس میكني سر
راھت اتو سوار كني ؟ حیف شد بیشتر پول تو داشبردت نبود.
گوشي و كھ گذاشتم بلافاصلھ دوباره زنگ خورد.
گفتم : آه ، خستھ ام كردین دیگھ ، شیطونھ میگھ گوشیو پرت كنم تو
جوب
دوباره ھمون خانمي بود كھ اول زنگ زده بود.
گفتم : چیھ ؟ چي میگي ؟
گفت : ببین اگھ راست میگي الان سینا كجاست ؟
گفتم : این آقاي شما چند تا اسم داره ؟ بھت میگم ولي دیگھ زرت زرت
زنگ نزن چون جواب نمیدم.
گفت : باشھ قول میدم فقط تو بگو.
گفتم : یھ خونھ ویلایي تو شھر ك غرب توي كوچھ...........
با صداي بلند گفت : الاغ ، خیكي ، یعني تو رو برده بوده خونھ من ؟
این آدرس كھ خونھ منھ
بعد با جیغ بلند و كلي فحش گفت : تو دروغ میگي اصلا بگو ببینم تو
كي ھستي ؟ چرا باید حرفاي تو رو باور كنم ؟
با خونسردي گفتم : دوباره شروع كردي ؟ ببین دیگھ داري حوصلھ
منو سر میبري....
و گوشیو قطع كردم و سیم كارتو از گوشي در آوردم و بھ شكستم و در
سطل آشغال انداختم.
با خودم گفتم : عجب جونوري بود این كوروش ، كاش بیشتر ازش كف
رفتھ بودم.
حوالي عصر شده بود و باز باید فكر یك جاي خواب براي شب میبودم.
تصمیم گرفتم بھ یك آژانس مسكن برم و ببینم میتونم با این پولي كھ
دارم یك سوئیت اجاره كنم یا نھ
وارد آژانس كھ شدم اینقدر شلوغ بود كھ ھیچكس متوجھ ورودم نشد.
كمي خودمو جمع و جور كردم و بھ سمت قسمتي رفتم كھ مربوط بھ
اجاره بود.
یك آقاي خوش برخوردو مسن مسئول اون قسمت بود بھ من خوش آمد
گفت و گفت : عرضي داشتید ؟ میتونم كمكتون كنم ؟
گفتم : بلھ ، من دنبال یك سوئیت كو چیك ھستم براي اجاره
گفت: شما دانشجویید ؟
گفتم : بلھ بلھ ، از شھرستان اومدم متاسفانھ نتونستم خوابگاه بگیرم.
گفت : بلھ متوجھ ھستم ، این روزھا دانشگاه ھم شده یك معضل ...
چقدر پول پیش میتونید بدید ؟
گفتم : پول پیش ؟
كمي تعجب كرد و گفت : بلھ دیگھ دخترم ، پول پیش ، اگر پول پیش
ندارید چقدر میتونید ھر ماه اجاره بدید ؟
گفتم : ٢٠٠ تا ٣٠٠ تومان ،
پوزخندي زد وگفت : این مبلغ كھ خیلي كمھ دخترم یك سوئیت خیلي
شیك و مبلھ براتون سراغ دارم پول پیش نمیخواد ولي ماھي ٧٠٠
تومن اجارشھ.
گفتم : نھ نمیتونم اجارشو بدم
نا امید از سر جام بلند شدم و تشكر كردم و بیرون اومدم.
داشتم با خودم فكر میكردم كھ الان ٤٥٠٠٠٠ تومان پول دارم اگر توي
یك آرایشگاه ھم كار كنم شاید بتونم ماھي ٢٠٠ تومن اجاره بدم ولي
اونوقت چي بخورم ؟ خرج موادمكو از كجا بیارم.
در ھمین افكار غرق بودم كھ دیدم از پشت سرم كسي منو صدا میكنھ
-خانم خانم
-برگشتم و دیدم یك پسر مو فرفري قد بلند و سبزه ھست كھ حدودا ٢٨
سالھ ھست.
گفت : سلام خانم ، من میتونم كمكتون كنم ، من توي ھمین بنگاھي كار
میكنم كھ الان شما اونجا بودید صحبتاتونو با آقاي سلامي شنیدم.
خوشحال شدم و گفتم : راست میگید ؟ خیلي لطف میكنید ولي من پول
زیادي ندارما...
لبخندي زد و گفت : میدونم . قبلانم اینو گفتھ بودید . مي خواین باھم
بریم سوئیت و ببینید ؟
گفتم : آره ، آره حتما
بھ اتفاق سوار ماشین پراید اون آقا شدیم و براي دیدن اون سوییت
راھي شدیم.
یك آپارتمان ٦ طبقھ بود كھ طبقھ ھمكف و پاركینگ بصورت دو تا
سوئیت كوچیك و جمع و جور وشیك بود.
با ھیجان گفتم : اینجا خیلي قشنگھ . آقاي؟؟؟؟؟؟؟
گفت : من سعید ھستم ، خوشحالم كھ خوشتون اومده راستش این
آپارتمان كلا براي خالھ من است و خالم ایران زندگي نمیكنن من
آپارتمانھارو براشون اجاره میدم و پولشو براشون میفرستم.
سویئت روبھ رو ھم خودم زندگي میكنم . از اینكھ ھمسایھ من بشید
خیلي خوشحال میشم.
پرسیدم : چرا توي بنگاه نگفتید كھ اینجارو سراغ دارید ؟
گفت : راستش اگر اونجا معاملھ میكردیم تا حدود زیادي حق من خورده
میشد یعني حق دلالیم . اینطوري خیلي بھتره ھم براي من ھم براي شما
. در ضمن با این مبلغي كھ شما گفتید اصلا نمیتونید خونھ پیدا كنید ولي
چون من خیلي از شما خوشم اومده دوست دارم اینجارو بھ شما اجاره
بدم.
گفتم : ولي من پول حق دلالي و این جور چیزارو ندارما . خیلي ھنر
كنم بتونم پول اجاره خونھ رو بدم.
لبخندي زدو گفت : گفتم كھ باھم كنار میایم . ولي اجاره این ماه و ماه
دیگھ رو پیش میگیرم .عوضش.
گفتم : ایرادي نداره ولي چند روز طول میكشھ تا پولتونو جور كنم.
خیلي زود ھمھ چیز جور شد و من از خوشحالي روي پاھام بند نبودم
از اینكھ تونستھ بودم یك جایي پیدا كنم كھ شب توش بخوابم بینھایت
خوشحال بودم ... راه مي رفتم ومیگفتم ....باورم نمیشھ اینجا خونھ
منھ
از فرداي اون روز شروع كردم بدنبال كار گشتن توي آرایشگاھھا
ولي فایده اي نداشت . چون ھمشون مدرك میخواستن و مدرك من پیش
شقایق بود.
ھمھ وسایلم ھم خونھ شقایق بود و بناچار مجبور شدم براي برداشتن
وسایلم برم خونھ شقایق ، خوشبختانھ شقایق از كلید خونھ اش یكي بھ
من یدكي داده بود.
وقتي وارد خونھ شقایق شدم تك تك خاطراتي كھ باھم داشتیم برام زنده
شد.
و بھ یاد سرا افتادم با اون خنده ھاي شیرینش
اشك در چشمانم جمع شد و بعد بھ یاد بلایي افتادم كھ سرا وشقایق بھ
سرم آورده بودن.
بھ یاد این افتادم كھ براي اینكھ مواد بھم برسھ باید منت ھر كس و
ناكسي رو میكشیدم.
و بھ یاد این افتادم كھ آخرین بار كھ چند روز پیش بود وقتي از درد
خماري تمام بدنم درد میكردم و پولي نداشتم تا باھاش مواد بخرم
مجبور شدم تن بھ چھ خفتي بدم.
بھ یاد نگاھھاي ھرزه اون مواد فروش افتادم كھ بعد از اینكھ خواستھ
شومشو اجاره كرد بھم گفت خوشگل خانم از این بھ بعد ھر وقت مواد
خواستي فقط یھ زنگ بھم بزن ھر جاباشم خودمو فورا بھت میرسونم
..
در صورتي كھ تا چند ساعت قبلش داشت مثل یك زبالھ با من برخورد
میكرد.
دلم گرفت و احساس كردم چقدر حقییر شدم و اختیار خودم و جسمم و
دادم دست مواد.
وقتي چشمم بھ قاب عكس شقایق روي میز افتاد بلند كردم و با تمام
حرصم كوبیدمش بھ دیوار . و بلند بلند گریھ كردم.
یك چمدان برداشتم و ھمھ لباسھامو جمع كردم و چندتا از لباسھاي
شقایق و كھ ھمیشھ دوست داشتم توي چمدانم گذاشتم ، مدرك
آرایشگري ھم برداشتم . توي كمدھا مقداري پول پیدا كردم كھ میشد
باھاش لااقل اجاره خو نھ رو بدم و خرج چند ھفتھ رو داشتھ باشم .
پولھارو توي كیفم گذاشتم.
و یك آژانس گرفتم و راھي خونھ كوچیك خودم شدم.
با سعید كم كم صمیمي شدم پسر ساده و بیشیلھ پیلھ اي بود و از ھر
كمكي بھ من دریغ نمیكرد.
توي یك آرایشگاه كار پیدا كرد م و مشغول كار شدم.
یھ روز كھ حسابي خمار بودم بعد از كارم رفتم سراغ ابراھیم ( مواد
فروش ) وقتي جنسو از ش گرفتم یھ دربست گرفتم و رفتم خونھ كھ
دیدم دم در خونھ یك خانم نشستھ.
نزدیكتر رفتم و گفتم : بفرمایید . اینجا با كسي كار دارید
از چھره دختر معلوم بود كھ بشدت كتك خورده یك عینك آفتابیھم زده
بود تا چشمان كبودش معلوم نشھ
گفت : سلام خانم ، من با آقا سعید كار دارم ولي انگار خونھ نیستن
كمي تعجب كردم و گفتم : باھاشون چیكار دارین ؟
گفت : من خواھرش ھستم
گفتم : ا.... ببخشید بجا نیوردم شمارو ... آقا سعید رفتن سفر نمیدونم
كي برمیگردن
با ناامیدي روي زمین نشست و گفت : واي چقدر بد شد پس حالا من
كجا برم ؟
با لبخند گفتم : من در خدمتتون ھستم ، من ھمسایھ آقا سعیدم اسمم
مارالھ ، میتونید بیاید پیش من ، من تنھا زندگي میكنم.
تشكر كرد و از خدا خواستھ با من وارد خونھ ام شد ولي انگار اصلا
متوجھ اطرافش نبود.
من كھ دیگھ داشت حسابي حالم بد میشد خودموبھ آشپزخونھ رسوندم و
شروع كردم بھ كشیدن ھمش خدا خدا میكرد كھ این دختر نیاد و منو در
اون حال نبینھ ولي اصلا انگار توي این عالم نبود.
بعد از اینكھ كارم تمو م شد اومدم پیشش ، دیدم عینكشو در آورده و
اشك میریزه و زیر چشماش كبود و خونمرده شده بود.
با تعجب نگاھش كردم و گفتم : چشمات چي شدن ؟
سكوت كرد وھیچ چیز نگفت . بلند شدم و یك لیوان شربت براش اوردم
كمي شونھ ھاشو مالیدم وگفتم : نمي خواي اسمتو بھم بگي؟
با صداي غمگیني گفت : اسمم سانازه
سكوت سنگیني بین ما حكمفرما بود و این سكوتو ھیچ جور نمیشد
شكست . شب كھ شد منتظر بودم كھ خداحافظي كنھ و بره ولي انگار
خیال رفتن نداشت.
گفت : مارال خانم ببخشید مزاحم شماھم شدم ، من اینجا جز برادرم
كسي و ندارم اونم كھ نیست میشھ امشب پیش شما بمونم؟
من كھ دیگھ از تنھایي خستھ شده بودم گفتم : آره عزیزم ... حتما ..
اتفاقا خیلي ھم خوشحال میشم.
گفت : خوش بحالت مارال خانم چھ زندگي آرومي داري ، برعكس
زندگي من.
نشستم كنارش و گفتم : كي این بلارو سرت اورده ؟ كي اینطوري كتكت
زده ؟
بغضش دوباره تركید و گفت : عشقم ، شوھرم
با تعجب گفتم : اگر عشقتھ پس چرا اینطوري كتكت زده ؟
گفت : قصھ اش مفصلھ . نمي خوام ناراحتت كنم
گفتم : نھ بگو خیلي كنجكاو شدم
دستامو توي دستاي گرم و مھربونش گرفت و گفت : ٨ سال پیش توي
دانشگاه عاشق یكي از ھمكلاسیام شدم اسمش رضا بود . رضا پسر
خیلي فعالي بود و توي ھر زمینھ اي تخصص داشت توي دانشگاه چشم
خیلي لز دخترھا دنبالش بود . اون زمان من اصلا توجھي بھ رضا
نداشتم ولي اون تو جھ زیادي بھ من داشت و بدون اینكھ بدونم ھمھ جا
مثل سایھ دنبالم بود . چندین بار بھم پیشنھاد دوستي داد.
اینقدر دوستام توي گوشم خوندن كھ من براي اولین بار در زندگیم با
یك پسر دوست شدم . اوایل دوستي خیلي ساد ه اي داشتیم . من روز
بھ روز علاقھ ام بھ رضا بیشتر میشد و اینو رضا فھمید
وقتي فھمید من در حد مرگ دوستش دارم كم كم رابطھ اش باھام سرد
شد دیگھ دوست نداشت بامن بیرون بره یا ھر وقت بھش زنگ میزدم
یجورایي منو مي پیچوند . در حالي كھ احساس میكردم با یك دختر
دیگھ در ارتباطھ.
خیلي كنجكاو شدم وتلفنھاشو كنترل كردم و ایمیلھاشو كنترل كردم و
دیدم بلھ..........
تحمل این قضیھ برام خیلي سخت بود كھ ببینم یك رقیب پیدا كردم
بھ رضا جریانو گفتم ولي اون انكار كرد و گفت كھ عاشق منھ و بھ ھیچ
قیمتي راضي نیست منو از دست بده . ولي من تصمیم و گرفتھ بودم.
ازش جدا شدم.
4سال دوستي یك عمر خاطره بود براي من . خاطرات شیریني كھ
نمیتونستم فراموششون كنم كارم بھ قرص اعصاب كشید.
جدایي من ازرضا دو سال طول كشید توي این دوسال ھر كس یھ چیزي
میگفت . یكي میگفت باید یھ جایگزین براش پیدا كني . یكي میگفت
دختر سنت رفت بالا برو ازدواج كن خاطرات اونو فراموش كن
و................
توي این دوسال حتي حالي از منم نپرسید ولي من ھر روز نامھ ھاي
روز ھاي شادمونو مي خوندم و گریھ میكردم و ساعتھا زول میزدم بھ
عكسش و باھاش حرف میزدم.
یھ روز گوشي تلفونو برداشتم و بھش زنگ زدم از این مدت گفتم كھ
چھ بر من گذشتھ و خواستم ازش كھ باھم باشیم و منو ترك نكنھ
رضا خیلي گرم و صمیمي بھ حرفام گوش داد و دوباره رابطھ ما شروع
شد ولي این دفعھ با گرما و حرارت بیشتر . دیگھ ھیچ چیزي از رضا
دریغ نمیكردم و براي اینكھ طرف دختر دیگھ اي نره تك تك نیازھاشو
برآورد ه میكردم . رضا ھم بھم ابراز عشق و علاقھ میكرد و میگفت تو
تنھا دختري ھستي كھ من اینقدر دوستت دارم.
رابطھ ما اینقدر صمیمي شده بود كھ در حد یك زن و شوھر بودیم.
ولي دوباره اخلاق رضا برگشت و اینبار تحقیرم میكرد و گاھي ھم كھ
باھم حرفمون میشد منو بھ باد كتك میگرفت و میزد.
ولي وجود پدر و برادر غیرتیم نمیزاشت كھ از رضا جدا بشم . چون
دیگھ كاملا قضیھ مارو فھمیده بودن و میدونستم اگر رضا با من
ازدواج نكنھ دیگھ باید یك عمر با سر افكندگي زندگي میكردم.
بھ رضا فشار آوردم ....از ش خواھش كردم كھ بیاد باھم ازدواج كنیم
..... ولي اون زیر بار نمیرفت
بالاخره یكي از دوستھاي مشتركمون واسطھ شد و رضا بھ زور راضي
شد كھ ما با ھم ازدواج كنیم ولي من ھمیشھ احساس میكردم كھ رضا
دلش بحال من سوختھ كھ اینكارو كرد.
ھمھ چیز خیلي زود پیش رفت و فاصلھ خواستگاري تا عقد یك ھفتھ
بیشتر طول نكشید.
ولي رضا در تمام این مدت با من خیلي سر وسنگین بود و ھیچوقت
احساس نمیكردم نو عروسم.
باز ھم تماسھاي مشكوكش شروع شد و دیر آمدن بھ خانھ.
برادر و پدرم با این ازدواج مخالف بودن ولي بھ اصرار من قبول كردن
.
راھي برگشتي نداشتم ..... پدرم كھ فوت كرد احساس كردم بي پشت و
پناه شدم سایھ مادر ھم كھ از بچھ گي بالاي سرم نبود سعید ھم كھ پي
كارھاي خودش بود.
اول سعي كردم بھ زندگیم گرما ببخشم ولي تحقیر پشت تحقیر......
بھم میگفت : ساناز تو خیلي خنگي .... اصلا ھیچ چیزي نمي فھمي ،
ساناز تو واقعا خودتو بھ من انداختي ..... من دلم برات سوخت كھ
تورو گرفتم چون دیگھ كسي با تو ازدواج نمیكرد با اون وضعي كھ
داشتي.
بھش مي گفتم : آخھ بي انصاف ، تو خودت اون بلا رو سر من اوردي
، حالا چرا بخاطر كاري كھ خودت مسببش بودي باید اینقدر تحقیرم كني
؟
مي گفت : دختري كھ قبل ازدواج با پسري رابطھ جنسي داشتھ باشھ
باید بره بمیره ، حالا ببین من چھ مردانگي داشتم كھ با تو ازدواج كردم
... اصلا از كجا معلوم با كس دیگھ اي رابطھ نداشتي ؟
بحث بالا میگرفت و با كمر بند بھ جونم مي افتاد
در صورتیكھ خدا شاھده من تو ي عمرم جز اون بھ ھیچكس دیگھ اي
فكر نكردم
آخرین بار افتاد بجونم اینقدر زدم كھ ھمسایھ ھا از زیر مشت و لگد
منو كشیدن بیرون . بھش میگم طلاقم بده ..... میگھ مھرتو ببخش
.....برو ھر جھنمي كھ مي خواي بري...... حالا ھم چند روزه یھ دختر
رو اورده خونھ میگھ این زنمھ .....و منو با وقاحت جلوي اون دختره
از خونھ انداختھ بیرون.
با خودم فكر كردم عجب دختر زجر كشیھ شاید اگر من ھم با بھراد مي
موندم آخر و عاقبتم ھمین بود
دلم بھ حال ساناز خیلي سوخت . گذشتھ ساناز منو بھ یاد گذشتھ خودم
مي انداخت....
شب وقتي ساناز خوابیده بود بھ چھره معصوم و زیباش نگاه مي كردم
و با خودم میگفتم ما زنھا تا بھ كي باید تاوان احساسمونو بدیم ؟
ساناز بلند بلند توي خواب جیغ میزد و گریھ میكرد....
تا صبح راه رفتم و سیگار كشیدم و فكر كردم
من اگر انتقامم و از بھراد نگرفتھ بودم ولي میتونستم انتقام این دختر
مظلومو از رضا بگیرم...
با این فكر بھ نزدیكھاي صبح بود كھ بھ خواب رفتم
کسب و کار سالم و اصولی در اینترنت
:: موضوعات مرتبط:
داســــــــــــــــــــــــــتان ,
,
:: بازدید از این مطلب : 669
|
امتیاز مطلب : 34
|
تعداد امتیازدهندگان : 8
|
مجموع امتیاز : 8